اینا را یکی ازدوستام خودش گفته:
دردهایت مال من تنهایی ها ودردهایت برای من... هم درد... فکرمیکردم توهمدردی... امانه!
توهم،دردی...
بند...
مرا ازبند اویزان کنید...سروته!
شایدفکرش ازسرم بیفتد...
قصه...
قصه بگوتابخوابم ...امشب قصه ی امدنت رامیخواهم... می خوانی؟؟؟ ...
تونیستی... این بی رحمانه ترین اتفاق هرروزم است
چشمانم رابازمیکنم وتونیستی...
تنگنا... بالحظه هامیگذری ومن
دردوردست های عبورصدای بارش روحم رامیشنوم... درتنگنای فراموشی خاطره ها که ارام ارام ته نشین می شوند...
دلتنگم..
امروزخاطراتت راسوزاندم...
امابوی خوش هیزمش بیقرارم کرد...
اتفاق تازه ای نیست دوباره دلتنگت شدم...
دروغ تاریخ...
مهربانیت ازدورچه نزدیک است عجیب حس میکنم جغرافیا دروغ تاریخ است...
رفتن تو...
سیاهی زیرچشمهایم رادوست دارم جای پای رفتن توست...
مرغ مهاجر...
کاش میدانستیم روزگاری که به هم نزدیکیم چه بهایی دارد... وچرامرغ مهاجروقت پروازبه خودمیلرزد...
حس ناتمام... تیر میکشد درمن جای خالی حسی ناتمام....
در زیر باران نشسته بودم، چشمم را به آسمان دوخته بودم،
|
About
به وبلاگ من خوش آمدید
Home
|